شعر افشین علا خطاب به رژیم صهیونی | عاقبت بیت‌المقدس را رها خواهیم کرد فریبرز عرب‌نیا: ترجیح می‌دهم در کنار مردم کشور عزیزم باشم + فیلم سریال محرمی «جایی برای همه» روی آنتن شبکه دو + زمان پخش آمار فروش سینماها در روزهای جنگ بین اسرائیل و ایران اکران سیار فیلم‌های کودکانه در مشهد کارگردان فیلم بعدی «جیمز باند» مشخص شد «کاتیا فولمر» ایران‌شناس آلمانی درگذشت فصل پایانی سریال «اسکویید گیم» در راه است تکرار سریال «مختارنامه» از شبکه آی‌فیلم (محرم ۱۴۰۴) + زمان پخش قدردانی سخنگوی پلیس از اصحاب قلم در دوران جنگ رژیم صهیونیستی علیه ایران | عزیزان رسانه، گل کاشتید، دستانتان را می‌بوسم برنامه‌های حمایتی وزارت فرهنگ و ارشاد برای جبران خسارات گروه‌های موسیقی و نمایشی اجرای باشکوه ارکستر سمفونیک تهران در میدان آزادی حسام خلیل‌نژاد، بازیگر سینما و تلویزیون: اگر امروز هنری هست، میراث شهیدان است فیلم‌های آخر هفته تلویزیون (۵ و ۶ تیر ۱۴۰۴) + شبکه و زمان پخش سیمای محرم ۱۴۰۴ | معرفی برنامه‌های ویژه تلویزیون همراه با زمان پخش چرا توزیع سریال «شکارگاه» به تعویق افتاد؟ فرصت تماشای فیلم با قیمت نیم‌بها تا کی ادامه دارد؟ شعر‌هایی به‌مثابه موشک | شاعران مشهدی در کنار مدافعان وطن ایستادند
سرخط خبرها

عکس نوشت | کتیبه مخمل

  • کد خبر: ۱۷۵۳۴۹
  • ۳۱ تير ۱۴۰۲ - ۱۵:۴۰
عکس نوشت | کتیبه مخمل
دسته زنجیر زنی که می‌خواست حرکت کند، کتیبه را باز می‌کرد یک سمت کتیبه را خودش می‌گرفت و یک سمتش را سید عزیز.

شهرآرانیوز؛ صندوق چوبی خراطی شده قدیمی بزرگ، بالای اتاق دو دری مخصوص میهمان بی بی جان بود. یک چادرشب دستباف خودش را رویش انداخته بود که قفل بزرگش دیده نشود و کلید قفل هم نخ کشیده دائم توی گردنش بود. آن صندوق همه چیز‌های مهم بی بی را توی خودش جا داده بود.

این چیز‌های مهم لزوما طلا و جواهر نبود که برای آن‌ها یک قوطی خالی کمپوت هم زیادی بود. توی آن دوتا لاله سرجهیزیه اش، چادر گل دار روز عروسی اش، چند قواره پارچه چادری که از مکه آورده بود برای عروسی نوه هایش، چند سکه نقره قاجاری که وصل پیشانی بند لباس عروسی اش بوده، یک کفن متبرک شده و نوشته شده به آیات و دعا، چیز‌هایی مربوط به آقاجان که حالا پنج سالی است مرحوم شده و در نهایت یک کتیبه مخمل گل دوزی شده که منقش است به اسم پنج تن و وسطش با خط ثلث زیبایی «یا اباالفضل العباس» گل دوزی شده است. کتیبه به نقش‌های ظریف زیبای دیگری هم تزیین شده است.

وقتی پهنش می‌کنی انگار یک تابلو نقاشی قشنگ را می‌بینی. آقا جان وقتی زنده بود با رسیدن محرم؛ دوتا چوب دسته بیلی را نصب می‌کرد دو طرف کتیبه و بعد لول می‌کرد می‌گذاشت روی شانه و می‌رفت سمت میدان روستا. دسته زنجیر زنی که می‌خواست حرکت کند، کتیبه را باز می‌کرد یک سمت کتیبه را خودش می‌گرفت و یک سمتش را سید عزیز. کتیبه جلو دسته می‌درخشید و خودنمایی می‌کرد. خیلی‌ها می‌آمدند به نشانه تبرک به کتیبه دست می‌کشیدند.

یک غرور خاصی صورت آقا جان را فرا می‌گرفت. آقا جان فکر می‌کرد او مثل یک سرباز مأموریت دارد برای این کار. برای همین سعی می‌کرد لباسش هم تمیز باشد و حتی عطر گل سرخ به خودش می‌زد. بعد از فوت آقا جان، بی بی حاضر نشد که کتیبه را به کسی بسپارد. می‌گفت: این کتیبه حرمت خاصی دارد و نگهدارنده اش باید آن را بفهمد.

دهه محرم تازه شروع شده بود. بی بی مرا صدا زد و برد توی اتاق دو دری. کلید صندوق را از توی گردنش در آورد و بازش کرد. یک پیراهن مشکی تمیز از تویش در آورد و خواست که بپوشم. از یک شیشه کوچک که بوی گل سرخ می‌داد مقداری عطر روی لباسم زد و گفت: «فکر می‌کنم حالا وقتشه» بعد با احتیاط کتیبه مخملی را بیرون آورد، آرام پهنش کرد و گفت بیا به من کمک کن. کتیبه را به چوب‌ها وصل کردیم. بی بی جان کتیبه را دور چوب‌ها لول کرد و گذاشت روی شانه اش بعد دست مرا گرفت و راه افتادیم سمت میدان ده. صدای نوحه از دور به گوش می‌رسید.

عکس: پرویز گلی زاده

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->